مقدمۀ مؤلف
از جمله معضلات فکری ایجادشده به دست ایرانیها دربارۀ تحلیل گفتمان، میتوان به این موارد اشاره کرد: ترجمههای گوناگون، تفسیرهای متنوع، برداشتهای درست و نادرست، برخی تألیفهایی که همان ترجمههای دیگران با چاشنی توضیحات غیرضروری است، و بدتر از همه اجرای روشهای تحلیلی به شکلهای گوناگون که واقعا بخشی از آنها نه منطبق بر آن روشها و نه تحلیل گفتمان است، بلکه نوعی تحلیل ضمنی است.
مشکل دیگری که برای ما اهمیت بیشتری از معضل مطرحشدۀ فوق دارد، نداشتن جرئت عبور از روشهای تحلیل گفتمانی غربی در جامعه علمی ماست. این مسئله به این معنا نیست که از این روشها استفاده نشود، یا آنها را بیاعتبار و بیارزش بدانیم، هرگز اینچنین نیست، اما نگاه بومی به علم و بهعبارتدیگر، بومیسازی این روش، حداقل کاری است که میشود در این زمینه انجام داد.
گفتمانهای ما، بهعنوان یک جامعۀ اسلامی، قطعا با گفتمانهای جهان غرب تفاوت اساسی دارند. منشأ و چگونگی خلق این گفتمانها، قرائت آنها، فرهنگ حاکم بر آنها، شیوۀ تعامل با آنها و غیره، با آنچه که در جهان غرب وجود دارد، دارای تمایز جدی است.
بدیهی است با چنین تمایزی، اصل نگاه به گفتمان باید متفاوت باشد. بهعبارتدیگر، مفروضات و اصول حاکم بر گفتمان و تحلیل گفتمان به روش غربی، میتواند برای گفتمانهای ما تفاوت داشته باشند، یا حداقل مطابقت کامل با آنها نداشته باشند. این نکته، یک گام اساسی برای نگاه تحولآمیز در این زمینه به شمار میآید.
مشکل دیگری که میتواند به مثابۀ بنبست تلقی شود، این است که طرح روش تحلیل گفتمان برای متون دینی تقریباً امری غیرقابلقبول بوده است، و گاهی برخی از مجامع علمی دینی، آن را انحراف و موضوعی ضددینی دانستهاند.
مشکل پیشین که مبتنی بر شناخت نادرستی از گفتمان و روش تحلیل گفتمان است، فرصتهای زیادی را از دستاندرکاران علوم دینی گرفته است. قطعا با بهرهگیری از دیدگاههای نظری و روشهای مطرح در این زمینه، اندیشمندان اسلامی بهخوبی میتوانستند با تغییراتی، از این دیدگاهها و روشها در تحلیل متون دینی استفاده کنند و تحولی اساسی در این زمینه ایجاد نمایند.
البته، از این نکته نباید غافل شد که برخی از اندیشمندان چه در ایران و چه در سایر نقاط جهان با تأویلهای ناخواسته و قرائتهای غیرمعمول، تقلیلگرایی متن دینی به سطح سایر متون، توسعۀ هرمنوتیک فهم بر پایههای نظری غربی که با زیربناهای فلسفی و حِکمی ما تفاوت دارند، موجب دور شدن علمای اسلامی و بهطورکلی حوزههای علمیه ما از بحث گفتمان و تحلیل گفتمان شدهاند.
مباحث مربوط به هرمنوتیک به دلیل اینکه مستقیما درگیر متن مقدس هستند، مورد توجه قرار گرفتهاند و نقدهای مختلفی دربارۀ آنها وجود دارد. این شیوۀ علمی، به دلیل اینکه بههرحال نوعی از فهم و تحلیلی از متن را بیان میکند، بر سایر تحلیلهای کیفی متن سایه انداخت و آن را نیز به مثابۀ یک «امر نادرست»، یا حداقل «رویکرد انحرافی» در فهم دین معرفی نمود؛ درحالیکه بحث گفتمان و تحلیل گفتمان میتوانست راهی متفاوت از مباحث هرمنوتیک برای خود ترسیم کند و خود را از این درگیریها و مشکلات، رها سازد.
مسئلۀ دیگری که میتواند در این زمینه بهاندازۀ کافی تاثیرگذار باشد، عدم اعتقاد کلی جامعۀ علمی ما برای عبور از برخی دیدگاهها و نظریات غربی و تولید نظریات مبتنی بر فرهنگ و جامعه ما است. متاسفانه این مسئله باعث شده است که دو طیف متعارض با یکدیگر، دربارۀ امکان علم بومی یا در وجه دیگر آن علوم انسانی-اسلامی به وجود آید؛ برخی به شدت معتقد باشند که درحقیقت، هماکنون نیز این علوم انسانی-اسلامی وجود دارند و از نظریات نسبتا کافی برخوردار هستند، یا میتوانیم به این علوم دست یابیم. برخی دیگر نیز با جدیت با این دیدگاه مخالفت میکنند، و علم را محصولی انسانی دانسته که نمیتواند برچسب غربی یا شرقی داشته باشد و اینگونه تقسیمبندیها به ضرر توسعۀ جامعه است.
به نظر میرسد که هر دو رویکرد، نگاهی اغراقآمیز به این مسئله دارند. نه آنان که مدعی امکان تحقق علوم انسانی- اسلامی هستند از نظریات مطرح در این زمینه برخوردار هستند، و نه آنان که مدعی جهانی بودن علم هستند، میتوانند از تفاوت و تمایز نگاه به مقولات علمی که بههرحال به دیدگاههای دینی، فرهنگی و اجتماعی و بالاخره هویت و قدرت وابستگی دارند، چشمپوشی کنند.
به نظر نگارنده، امکان تحقق علوم انسانی- اسلامی وجود دارد، اما تحقق آن، به چند مسئلۀ اساسی بستگی دارد:
- تحقق علوم انسانی- اسلامیبه معنای نفی دیدگاههای دیگران نیست، بلکه بهرهبرداری از آن نظریات و دیدگاهها در حد لازم که تناسب کافی با دیدگاههای فلسفی و دینی و فرهنگی-اجتماعی ما داشته باشند، یک ضرورت به شمار میآید.
- یکی از شاخههای مهم علوم انسانی، علوم اجتماعی هستند که دربارۀ رفتارها و هنجارها و نگرشهای انسان بحث میکنند که این موارد میتوانند از نوعی تجربهگرایی مستقیم برخوردار باشند. بدون این تجربۀ مستقیم، امکان فهم این نگرشها و رفتارها وجود ندارد؛ بنابراین، بسیاری از مباحث مربوط به پوزیتیویسمفلسفی نمیتوانند دراینرابطه، مصداق کامل داشته باشند.
- اگر وضعیت شناخت عام از جهان را در سه مفهوم «حوزۀ مطالعه: Field of Study»، «دیسپلین یا نظم روشمند: Discipline» یا «علم: Science»، متمایز از همدیگر بدانیم که هریک بر حوزۀ معرفتی خاصی دلالتدارند، میتوان گفت که علوم انسانی-اسلامیرا باید یک «حوزۀ مطالعه» دانست، نه علم به معنای جدید و متداول. یکی از ویژگیهای حوزۀ مطالعه، این است که اولاً هنوز بسیاری از زوایای معرفتی آن به شکل روشن، مشخص نشده است و از روایی استنباط کافی برخوردار نیست، و ثانیاً ازنظرروشی هنوز به ثبات روشی و پایایی روشمند، نرسیده است.
به نظر میرسد که در اینجا باید از «مطالعات و تحقیقات انسانی-اسلامی» بهجای «علوم انسانی-اسلامی» نام برد. این نوع نگاه، نخست، ما را از چالش بیفایده و ساختارشکن غیرضروری با علوم انسانی و اجتماعی جدید، دور خواهد کرد و فرصت مطالعۀ عمیقتر را به همه خواهد داد، و دوم، از سقوط در نوعی از قطعیت علمی که هنوز قلمرو آن به شکل کافی روشن نیست، جلوگیری میکند، و سوم، زمینه برای همگرایی بیشتر اندیشمندان و حتی موضوعهای مطرحشده را آماده خواهد ساخت.
۴.به نظر میرسد که باید در زمینۀ طرح دیدگاه علوم انسانی-اسلامی از زیادهخواهی و زیادهطلبی و آرمانگرایی بیمنطق و غیراستدلالی پرهیز نمود. این مسئله برای هر دو طیف مربوط به این حوزه از مطالعات انسان و جامعه، مورد تأکید است. پذیرش راههای مختلف شناخت برای جامعهشناسان امروزین، یک ضرورت است که ناشی از فرهنگ درونی جامعه است.
اگر جامعهشناسی باید نگاهی به درون جامعه داشته باشد و با اصول متعارف مختلف موجود، ساختار خود را به شکل مناسب طراحی کند، چرا باید از موضوع دین بهعنوان یک اصل مسلم برای تحقق شناخت واقعی، چشم پوشاند؟ اگر غرب، مسئلۀ دین را از حوزۀ مطالعات اجتماعی خود بهعنوان یک امر تأثیرگذار و جهتدهنده حذف کرده است، (نه اینکه آن را موردمطالعه قرار نمیدهد)، به دلیل این است که مسیحیت نمیتوانست این نگاه جامع و شناخت واقعی را ایجاد نماید. مارکسیسم نیز با تحمیل رویکرد و نگاه ایدئولوژیمحور خود به همۀ ادیان و ازجمله اسلام دچار اشتباهی تاریخی شد و هنوز در گرداب این پارادوکس ایدئولوژیبنیان، دستوپا میزند. اندیشمندی نظیر آلتوسر که برخلاف مارکس، انسان را موجودی ایدئولوژیک میدانست، واقعیت دیگری از انسان ترسیم کرد.
به نظر میرسد که در این زمینه، همه درمورد دستاوردهای دیگران و خود، نیازمند بازنگری جدی هستند و باید به شکل انتقادی و با نگاه به هویت اجتماعی، فرهنگی و دینی جامعه، ساختار جدیدی از علوم انسانی و اجتماعی را به وجود آورند که با ساختارهای موجود، سازگاری بیشتری داشته باشد. این سازگاری به معنای سر خم کردن و پذیرفتن همۀ آنچه که در این زمینه وجود دارد، نیست، بلکه این مطالعه و پژوهش و نگاه جدید، باید با رویکرد درون فرهنگی و درون اجتماعی صورت گیرد و از رویکردها و نظریات جوامع دیگر، حتی اگر به شکل علم مسلّم درآمدهاند، بهصورت امری نهایی و غیرقابلتجدیدنظر استفاده نکنند. نقد درون فرهنگی و درون اجتماعی، نیازمند پذیرش واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی درون جامعه است. جامعهشناسی ما نمیتواند در فضای تخیّلی شکل بگیرد و از این واقعیتها چشمپوشی کند.
نگارنده تلاش جدی کرده است که نوعی از دیدگاه نظری و روشی متفاوت با آنچه که در ادبیات غربی وجود دارد، را پیشنهاد نماید. این رویکرد اصلاً به معنای این نیست که همۀ آنچه که در این زمینه وجود دارد، قابلقبول نیست. بههیچوجه چنین نیست، اتفاقاً در همین زمینۀ گفتمان و تحلیل گفتمان که بحث آن در این کتاب آمده است، از دیدگاهها و نظریات غربی استفاده شده است. آنچه که دراینخصوص اتفاق افتاده، تغییر در شیوۀ روششناسی و پیشنهاد روش جدید در زمینههای تحلیل است.
کتاب در هفت فصل تدوین شده، که عناوین فصول آن به شرح ذیل است:
فصل اول: مبانی نظری روش عملیاتی تحلیل گفتمان (پدام)
فصل دوم: نقل به معنا؛ تحولی در فهم فرایندی معنا
فصل سوم: معنا در تحلیل گفتمان
فصل چهارم: قدرت، هژمونی و هویت در گفتمان
فصل پنجم: چیستی حقیقت در گفتمان
فصل ششم: فضای گفتمانی در تحلیل گفتمان
فصل هفتم: نمونۀ عملیاتی روش پدام برای تحلیل گفتمان دینی: گفتمان ولایتعهدی امام رضا (ع) میان دو رویکرد «زیست-قدرت» و «زیست-سیاست»
برخلاف روشهای کیفی که معمولاً کمتر به نام ارائهدهندگان آن بوده و یک عنوان کلی برای خود قائل هستند، همۀ روشهای تحلیل گفتمان به نام اندیشمندان آن، معرفی شدهاند. ازاینرو، نگارنده با شناخت روحیات اجتماعی و علمی و فضای غیرروشن در این زمینه، از طرح نام خود، خودداری کرده و این روش را “پدام” مینامم که حروف اول ترجمۀ انگلیسی «روش عملیاتی تحلیل گفتمان» (Practical Discourse Analysis Method) (PDAM) است.
در این زمینه تلاش شده است که تحلیل گفتمان برای متون دینی ارائه شود، بدیهی است که این روش برای این رویکرد میتواند در طی زمان تکمیل شود. بحث درمورد مباحث دینی نیازمند اجتهاد مداوم است که بتواند همراه با زمان، تامینکنندۀ برداشتهای صحیح و متناسب با هر مقطع زمانی باشد.
امیدوارم که این روش که حاصل حدود ۲۰ سال مطالعه و همراه با ارائۀ مقالات علمی-پژوهشی متعدد و پایاننامهها و رسالههای دانشگاهی گوناگون که از این روش استفاده کردهاند و در سطح کشور در حال توسعه میباشند، بتواند به مثابه روش بومی و درون گفتمانی جامعۀ ما تلقی شده و از آن بهرهبرداری شود. بدیهی است که این مسئله به این معنا نیست که این روش از نقد منصفانه و عالمانه باید به دور باشد. اتفاقاً بیشتر روشها، با تضارب آرا و تکمیل آنها غنیتر شدهاند و انتظار نگارنده همین است که اندیشمندان این حوزه دراینرابطه، راهنماییهای لازم را معمول دارند.
در پایان این مقدمه جا دارد از استاد فرهیخته و اندیشمند، دکتر علی اصغر سلطانی، که استاد برجستۀ زبانشناسی و تحلیل گفتمان و همچنین مدیرعامل انتشارات لوگوس هستند، بهخاطر حمایتها و همکاریهای صمیمانۀ ایشان در انتشار این کتاب، تقدیر و تشکر کنم.
دکتر حسن بشیر
استاد جامعهشناسی ارتباطات بین الملل
دانشگاه امام صادق (علیهالسّلام)
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.