گفتوگو با رئیس فرهنگستان هنر، به بهانه انتشار کتاب جدیدش؛
ادبیات تطبیقی در برزخ جهانی شدن!
آرمان ملی- هادی حسینینژاد: تنها راه ایجاد تعامل و گفتوگو میان فرهنگها، در وهله نخست مستلزم شناخت مختصات و تطبیق آثار تولیدشده در گستره فرهنگهاست که البته نباید این گستره را به حدود مرزهای سیاسی و جغرافیایی محدود کرد. کارکرد مطالعات تطبیقی که در دو قرن اخیر، در ساختار یک دانش مبین و دارای زیرشاخههای مختلف تعریف شده نیز، دستیابی به همین هدف است. در این میان، رویکرد «ادبیات تطبیقی»، شناخت و بررسی مختصات و کشف تأثیرپذیریها و تأثیرگذاریهای فرهنگی و زبانی میان آثار ادبی- هنری تولید شده در چارچوب فرهنگهای مختلف است. بهمن نامورمطلق، رئیس فرهنگستان هنر، استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی و همچنین رئیس انجمن علمی هنر و ادبیات تطبیقی، یکی از چهرههای آکادمیک و فعال در حوزه ادبیات تطبیقی است که به تازگی کتابی تحت همین عنوان، به قلم او از سوی نشر لوگوس روانه بازار کتاب شده است. او معتقد است متأسفانه این دانش پرکاربرد در جهان، کمتر از سوی مراکز پژوهشی و دانشگاهی مورد توجه قرار گرفته و در این زمینه، از کشورهای هند، چین یا برخی از کشورهای عربی در منطقه، فاصله محسوسی داریم. نامورمطلق میگوید؛ اگرچه جریان توسعه ارتباطات و کمرنگ شدن مرزهای سیاسی در اروپا و جهان، آینده ادبیات و سایر دانشهای تطبیقی را با چالش مواجه خواهد کرد؛ اما درحال حاضر، توجه به آنها و رسیدن به مکتب و نظریههای اختصاصی، در ایجاد تعاملات بینافرهنگی ایران با جهان، از اهمیت زیادی برخوردار است.
به تازگی کتابی با نام «ادبیات تطبیقی؛ مفاهیم، مکاتب، انواع و پیکرهها» به قلم شما از سوی انتشارات لوگوس به انتشار رسیده که در آن، به پیشینه و اهمیت توجه به این دانش پرداختهاید. برای شروع، کمی درباره چیستی «ادبیات تطبیقی» و جایگاهی که نزد پژوهشگران جهان دارد، توضیح بدهید.
اولا ما این باور را داریم که هیچ ملتی بهصورت مجزا و منفرد، نمیتواند رشد بکند و در جهان، فرهنگ ناب وجود ندارد؛ بلکه فرهنگهای مختلف، در تعامل و گفتوگو با یکدیگر شکل گرفتهاند و تعریف شدهاند. به عبارت دیگر؛ اگر «دیگری» وجود نداشته باشد –چه دیگری فرهنگی و چه دیگری فردی- «خود» معنا پیدا نمیکند. در این راستا؛ اگر بپذیریم که تعامل، سودمندیهای فراوانی دارد و نخستین سودمندی آن، تعریف «خود» و هویت یافتن است، در اینصورت درمییابیم که تا چه حد مطالعات تطبیقی و در ادامه آن، دانشهای تطبیقی میتوانند مهم و موثر باشند.
بر این اساس باید گفت، هویت و سرمایههای فرهنگی، ادبی و هنری ما بر اثر داد و ستدهای فرهنگی، در طول تاریخ شکل گرفته است و ادبیات تطبیقی میتواند برای شناخت این دادوستدها به ما کمک کند؛ در شناخت آنچه ما به دیگران دادهایم و آنچه از دیگران دریافت کردهایم. از سودمندیهای آن میتوان به شناخت ادبیات خود، ادبیات دیگری، شناخت ادبیات و سایر موضوعاتی که به ادبیات مرتبط میشوند؛ مثل انسانیت و… . از گذشتههای بسیار دور؛ از زمانی که دو فرهنگ از یکدیگر مجزا شدهاند، داد و ستدهای فرهنگی و ادبی شروع شده است و این مساله، خود موضوع و محور ادبیات تطبیقی است. مثلا چگونه روایتهای جیرفت و روایتهای میانرودان(بِین الْنهرین) به هم شبیه است؟ و همینطور ارتباط میان روایتهای رومی، یونانی، هندی و ایرانی چیست؟ با تکیه بر ادبیات تطبیقی است که میتوان تأثیر و تأثر این فرهنگها و روایتها را بر و از یکدیگر، بررسی کرد؛ چراکه تمام این فرهنگها از سالیان دور با یکدیگر بدهبستان داشتهاند. این بدهبستانها را میتوان در موضوعاتی چون سال نو، یا کارکرد مفاهیمی چون خورشید، دیو و… به وضوح دید. ما نمیتوانیم ادعا کنیم که هیچ فرهنگ و ادبیات، خالص مانده و از فرهنگ و ادبیات دیگری تاثیر نگرفته است. ادبیات به ما کمک میکند که ضمن پیدا کردن شناخت از این تاثیرات متقابل، دریابیم که رشد فرهنگهای مختلف در جهان، چقدر مبتنی بر ارتباطات و گفتوگوهای میان آنها تحقق یافته است. طبیعتا در این میان، هر فرهنگی توانسته است بیشتر گفتوگو و تعامل کند، بیشتر رشد کرده؛ مثلا اگر یونان در یک دوره تاریخی، رشد چشمگیری داشت، بهخاطر این بود که از دادههای فرهنگهای دیگر نظیر ایرانی، میانرودانی، مصری و… توانست به خوبی استفاده کند. بنابراین ادبیات تطبیقی مانند سایر رشتههای تطبیقی، اهمیت و نقش گفتوگو و سودمندی آن در رشد و گسترش فرهنگها را یادآوری میکند.
این مطالعات از چه دورهای به شکل علمی و نظامیافته در قالب «ادبیات تطبیقی» تعریف و از سوی پژوهشگران به کار گرفته شده است؟
بررسیها نشان میدهد که تا پیش از قرن نوزدهم، مطالعاتی در حوزه بررسی تعاملات ادبی میان فرهنگهای مختلف شکل گرفته است؛ اما از قرن نوزدهم است که ما شاهد شکلگیری دانشی هستیم که مطالعات را بهشکل روشمند و نظاممند، زیر عنوان «ادبیات تطبیقی» تعریف میکند. کمااینکه سایر رشتهها نیز دانشهای تطبیقی خود را دارند؛ مثل حقوق تطبیقی، فلسفه تطبیق. در رشتههای علوم دقیقه، علوم پایه نیز دانشهای تطبیقی شکلگرفته و مطالعات تخصصی خود را دارند؛ حتی در علوم پزشکی، دانشی تحت عنوان آناتومی یا پیکرهشناسی تطبیقی نیز وجود دارد.
شرایط در ایران به چه شکل و در چه سطحی است؟ آیا «ادبیات تطبیقی» آنطور که باید و شاید، مورد توجه قرار داشته و دارد؟
در ایران نیز مطالعات تطبیقی در حوزه ادبیات و آثار ادبی، از گذشته وجود داشته اما در قالب یک دانش، کمتر به آن توجه شده است. عمده اقداماتی که در این حوزه انجام شده، در سطح ترجمه آثار بوده و بهطور کلی باید گفت متأسفانه ما هنوز در دانش ادبیات تطبیقی، مؤلف نیستیم؛ اگرچه این امیدواری وجود دارد که در آینده به این جایگاه برسیم.
آنطور که در کتابتان اشاره شده، وقتی از تعامل و گفتوگو بین فرهنگها صحبت میکنیم، مقصود از «فرهنگ»، گسترهای فراتـــــر از مرزهای سیاسی کشورهاست.
بله. البته فرهنگ، از آن واژههای پرمعنایی است که در تشریح آن، یکی از اختلافات بر سر همین گستره فرهنگی است. اما ما میتوانیم فرهنگ را در گسترهای کوچک، حتی بهعنوان زیرمجموعه ملتها نیز ببینیم؛ مثلا فرهنگ لُری در کشورمان که در دل ملیتی به نام ایران قرار گرفته است. گاهی هم این گستره فراتر از یک کشور و ملت خواهد بود؛ مثلا وقتی میگوییم «فرهنگ اسلامی» منظورمان مشترکات فرهنگی میان دهها ملت مسلمان است. بنابراین به کار بردن واژه «فرهنگ» نیازمند توضیحات و افزودن پسوند و پیشوندهایی است که نشان بدهد چه سطح و گسترهای از فرهنگ و همچنین چه تعریفی از فرهنگ مورد توجه و بحث است. پس فرهنگ هم میتواند کوچکتر و هم میتواند بزرگتر از تقسیمبندیهای ملی باشد؛ هر دو امکانپذیر است.
از آنجا که مباحث زبانشناختی در تمییز ادبیات و آثار ادبی نقش اساسی دارد، زبان و دامنههای زبانی در تعریف فرهنگها، چه جایگاهی پیدا میکند؟
در این موضوع نیز اختلافنظرهایی وجود دارد. بعضیها زبان را بهعنوان عنصر اساسی در تعریف فرهنگ معرفی کردهاند؛ بهخصوص فرانسویها، زیرا در کشور خود، یک زبان واحد دارند که حتی بیشتر از مرزهای سیاسی فرانسه، گسترش پیدا کرده است. اما در بعضی کشورها اینگونه نیست؛ مثل ایران یا آمریکا که در آنها بیش از یک زبان، رواج دارد؛ بنابراین نمیتوانند یک زبان را عنصر اصلی فرهنگ خود معرفی کنند. ما در کشورمان فارس داریم، کرد داریم، ترک داریم، بلوچ داریم، عرب داریم… که تمام اینها را در قالب یک فرهنگ ایرانی تعریف میکنیم. با این حال زبان عنصر مهمی در ادبیات تحقیق است؛ چون ادبیات در زبان شکل میگیرد؛ ولی در اینکه آیا زبان، عنصر اصلی تعریف فرهنگهاست یا نه، بین مکاتب مختلف ادبیات تطبیقی، اختلافنظر موجود دارد.
شما در کتابتان و در تقسیمبندی مطالعات تطبیقی به تقسیمات «درون متنی»، «میانمتنی»، «بینارشتهای» و «بینافرهنگی» اشاره کردهاید. در کشور ما با توجه به تعدد و تکثر آثار ادبی بزرگ، همواره مطالعاتی در زمینه تطبیق و مقایسه این آثار و تاثیرشان بر یکدیگر وجود داشته که عمدتا در حوزه نقد ادبی تعریف شدهاند. این بررسیها که شکلی میانمتنی و البته درونفرهنگی دارند، چه نسبتی با مطالعات یا ادبیات تطبیقی داشتهاند؟
ببینید؛ از همان زمانی که ادبیات وجود داشته، ادبیات تطبیقی هم وجود داشته؛ اما نه بهعنوان یک دانش؛ بلکه در قالب یک سلسله مطالعات. بنابراین ملتهایی که صاحب فرهنگهای بزرگیاند و در طول تاریخ، مولف آثار ادبی بودهاند، تجربه مطالعات تطبیقی را داشتهاند. اما موضوع این است که مطالعات «درونفرهنگی» را نمیتوان در رده ادبیات تطبیقی تعریف کرد. شرط و شروطی وجود دارد؛ زیرا اولین شرط قرار گرفتن مطالعات در تعریف دانش ادبیات تطبیقی، بینافرهنگی بودن آنهاست. یعنی دو متنی که موضوع مطالعه و تطبیقاند، باید از دو فرهنگ مجزا باشند و مثلا تطبیق گرشاسبنامه اسدی طوسی با شاهنامه فردوسی در این تعریف قرار نمیگیرد. البته تنها در یک صورت ممکن است تطبیق درونفرهنگی را در قلمرو ادبیات تحقیقی قرار داد که بینارشتهای باشد؛ مثلا تطبیق یک متن ادبی با یک اثر سینمایی. اگرچه در این نظریه هم شک و شبهههایی وجود دارد و همه پژوهشگران با آن موافق نیستند. من شخصا مطالعات تطبیقی بینارشتهای را هم ادبیات تطبیقی میدانم؛ گرچه اولویت با مطالعات بینافرهنگی است.
در اشاراتی که به پیشینه شکلگیری دانشهای تطبیقی در جهان داشتهاید، مبدأ آن را ورود و دستاندازی اروپائیان به جهان شرق در قالب استعمار و استثمار عنوان کردهاید. اما در جهان امروز که شاهد توسعه ارتباطات و رسانههای متعددی هستیم که فاصله بین کشورها و فرهنگها را کم کرده، تطبیق و در این بحث، ادبیات تطبیقی چه وضعیتی خواهد داشت؟
ادبیات تطبیقی هم مثل سایر دانشهای تطبیق، با فاصلهگذاری تعریف میشود؛ یعنی باید یک «خود» و یک «دیگری» وجود داشته باشد تا امکان تحقق پیدا کند. همانطور که گفتید، در شرایط فعلی بهدلیل توسعه و پیشرفت فناوریهای ارتباطی و حمل و نقل و… متوجه این مسأله شدهایم که این فاصله در حال کوتاه شدن و از بین رفتن است؛ بنابراین چهبسا ادبیات تطبیقی در آینده، شرایط و تعاریف تازهای پیدا کند. بهدلیل اینکه ارتباط آنقدر نزدیک شده که رصد کردن تأثیر و تأثرات، بسیار سخت شده است. امروز میبینیم که حتی بچهها از طریق بازیهای کامپیوتری، برنامههای تلویزیونی، فضای مجازی و با خواندن متنهای ساده و کوتاه، با زبانهای دیگر در ارتباطاند. اگر اینها در آینده، نویسنده، فیلمساز و… شوند، خیلی سخت است که تأثیرپذیری آنها را از زبانها و فرهنگهای غیرایرانی رصد کرد؛ چراکه فاصله «خود» از «دیگری» در میان آنها، کم شده است. با اینحال تا زمانی که هنوز گوناگونی زبانی و فرهنگی وجود دارد و فرهنگ واحد جهانی نداریم، ادبیات تطبیقی نیز وجود خواهد داشت. کمااینکه با هدف صیانت از هویتهای فرهنگی، از اهمیت بیشتری نیز برخوردار شود. اما بههرحال توسعه ارتباطات عاملی منفی برای رشد ادبیات تطبیقی در جهان محسوب میشود. بله. میشود گفت ادبیات تطبیقی نیز مانند برخی دیگر از رشتهها، در وضعیتی برزخی بهسر میبرد و نمیشود با قطعیت درباره آینده آن صحبت کرد؛ همانطور که نمیشود با قطعیت درباره مرزها صحبت کرد! بهعنوان مثال؛ امروزه شاهد برداشتهشدن مرزهای سیاسی کشورهای اروپایی هستیم که با واحد شدن پول و تعاملات اقتصادی و اجتماعی بین آنها همراه است. اگر فردا، کل اروپا تبدیل شود به یک کشور با قصهها و روایتهای واحد، دیگر ادبیات تطبیقی بین فرهنگهای اروپایی، معنایی نخواهد داشت؛ درست مثل قرنهای هجدهم و نوزدهم که بهدلیل سلطه زبان لاتین، ادبیات تطبیقی بین کشورهای اروپایی معنا نداشت، و از اواخر قرن نوزدهم بود که رشد و توسعه ملیگرایی در کشورها بود که معنا پیدا کرد.
با این حساب، فرایند «جهانیشدن» یا سیاستهای «جهانیسازی» و «یکسانسازی» را باید نقاط مقابل و در تضاد با هویتهای فرهنگی و در نتیجه، ادبیات تطبیقی قلمداد کرد. درست میگویم؟
دقیقا. چون اگر هویتهای متمایز وجود نداشته باشد، تطبیق وجود نخواهد داشت و در اینصورت، دانشهای تطبیقی کارکرد خود را از دست خواهند داد. ادبیات تطبیقی به گسترش تعاملات فرهنگی بین ملتها کمک میکند؛ اما اگر این تعاملات بهقدری زیاد شود که دیگر تمایزی بین «خود» و «دیگری» باقی نماند، شاهد مرگ ادبیات تطبیقی خواهیم بود.
اشاره کردید به خلأهای موجودی که در حوزه ادبیات تطبیقی در کشورمان شاهدش هستیم. با توجه به جایگاه علمیتان بهعنوان استاد دانشگاه و اینکه سمت ریاست بر انجمن علمی هنر و ادبیات تطبیقی، شرایط مراکز علمی و آکادمیک ما را برای پیشبرد این دانش، چطور ارزیابی میکنید؟
همانطور که گفتم؛ ادبیات تطبیقی آنطور که باید در کشور ما رشد نکرده است. اگر از آمریکا و اروپا که جای خود دارند، بگذریم، این دانش در برخی کشورها مثل هند، چین یا برخی از کشورهای عربی پیشرفتهای زیادی داشتهاند. طبیعتا در این شرایط، ادبیات تطبیقی در بخش آموزش نیز شرایط خوبی در کشورمان ندارد. دلیلش این است که بیشتر رشتههای ادبیات تطبیقی، وابسته به زبانها هستند و چندان بهعنوان یک رشته متمایز و مستقل فعالیت نداشته است. البته در دهههای اخیر، بعضا در دپارتمان یا دانشکدههای زبان فارسی وجود داشته اما هیچگاه حق مطلب در این دانش، ادا نشده. این وضعیت، حسرتبرانگیز است زیرا ما محققان برجستهای داشتیم که فعالیتهای قابل توجهی هم داشتند اما در قالب آموزش و مراکز دانشگاهی، چندان موفق نبودند.
از میان مکاتب مختلف ادبیات تطبیقی که در کتابتان هم به آنها اشاره کردید؛ مثل مکتب فرانسوی، آمریکایی، آلمانی و… به نظرتان ایران میتواند در این دانش، صاحب مکتب شود؟
بله. از آنجا که ما موارد تحقیقاتی خوبی نداشتیم، متأسفانه فاقد نظریه و بهتبع فاقد مکتب در حوزه ادبیات تطبیقی هستیم. به همین خاطر فکر میکنم باید مراکز پژوهشی و آموزشی را در این دانش، تقویت کنیم تا مانند کشورهایی چون هند، بتوانیم صاحب نظریهها و مکتب خاص خودمان شویم. خب هند در حوزه مفاهیم پسااستعماری و ضداستعماری در ادبیات تطبیقی فعالیتهای چشمگیری داشته و ما هم با توجه به ظرفیتها و نیازهای فرهنگیمان میتوانستیم صاحب مکتب و نظریه باشیم که امیدوارم با گسترش اندیشه تطبیقی و رشتههای تطبیقی، بتوانیم در آینده جایگاه قابل قبولی در جهان داشته باشیم و به یک کشور مولف در گرایشهای تطبیقی تبدیل شویم. مهم این است که یک روح و یک پارادایم بر فضای علمی کشور حاکم شود که گرایشهای تطبیقی از جمله ادبیات تطبیقی را تحریک کند. بهنظر میرسد تحقق چنین هدفی، خارج از توان مراکز پژوهشی و دانشگاهی بهشکل خودخواسته باشد؛ بلکه نیازمند تبیین و تعریف اهداف در قالب سیاستها و برنامهریزیهای کلان است. همینطور است. البته اتفاقهای خوبی هم تا به امروز رقم خورده؛ مثل ایجاد دانشکده مطالعات جهان در دانشگاه تهران، یا برخی مراکز آموزشی و پژوهشی دیگر که گامهایی را در ادبیات تطبیقی برداشتهاند؛ اما نگاه تئوریک قابل توجهی در آنها نیست. بنابراین نهادهای دولتی میتوانند در تحقق این اهداف، بسیار موثر باشند؛ چراکه ما به رویکردهای سیاستگذارانه احتیاج داریم که باید دولتها با توجه به ضرورتهای موجود بتوانند زمینه گسترش آن را فراهم آورند. کما اینکه در هند نیز حمایتهای دولتی باعث رشد دانشهای تطبیقی شده و در اروپا نیز، پیشرفتهای حاصلشده، نتیجه فعالیت مراکز شرقشناسی بوده است که با حمایت دولتها و البته نهادهای مردمی توسعه یافتهاند.
گویا انشار کتاب «ادبیات تطبیقی؛ مفاهیم، مکاتب، انواع و پیکرهها» سرآغاز انتشار سلسله عناوین دیگری در نشر لوگوس و زیر نظر شماست. کمی درباره این مجموعه کتابها توضیح میدهید؟
در این زمینه؛ اولا باید بگویم که کتاب من حداقل جلد دومی هم خواهد داشت که به رویکردهای مطالعاتی اختصاص دارد و فکر میکنم طی دو سال آینده به انتشار برسد. علاوه بر این؛ تعدادی از اساتید دانشگاهها در حوزه ادبیات تطبیقی مشغول ترجمه برخی منابعاند که در این مرحله امیدواریم به زودی شاهد مراحل انتشار آنها در این مجموعه باشیم.