داستانها در ناداستانها هم حضور دارند/ جلد دوم در راه است
نوبخت معتقد است که هر کسی که به داستان و نوشتن نقد داستان علاقهمند است، میتواند مخاطب «کتابِ کوچک» باشد و میگوید: «من حتی میخواهم کمی پیشتر هم بروم و ادعا کنم که حتی کسانی که داستانخواندن برایشان بیمعنا است و یا حوصله کمی برای مطالعه داستان دارند مخاطبِ بالقوه کتاب کوچک هستند.» در ادامه این گفتوگو بیشتر از حالوهوای این کتاب و نقدهایی که بر کارگاهها و کلاسهای داستاننویسی وجود دارد، میخوانیم:
«کتاب کوچک» با زبانی روایی و داستانگونه به نوشتن و چگونه نوشتن میپردازد. چه شد که این سبک از نگارش را برای انتقال مفاهیم داستاننویسی انتخاب کردهاید؟
این شیوه یا به قول شما سبک که من اسمش را میگذارم «نوشتن دربارهی نوشتنِ داستان»، خیلی آگاهانه انتخاب نشد. یعنی اینطور بگویم که از دلِ خودِ موضوع آمد. در کتاب هم اشارهای کردم که اصلا بهانه نوشتن کتابِ کوچک، فکر کردن به چراییِ نوشتنِ داستان بود. موضوعی که مدتهای زیادی فکرم را درگیر کرده بود. اینکه چرا داستان مینویسیم. یا چرا این همه میل به نوشتن داستان زیاد شده و خیلی از افرادی که تمایل به این کار دارند، چیزی برای نوشتن ندارند و فقط دوست دارند داستان بگویند. در حالیکه اول باید داستانی باشد تا ما بخواهیم روایتش کنیم و همین میل موتور محرک خیلی از هنرجوها میشود برای اینکه بیایند سراغ نوشتن و تازه میفهمند که کار به این سادگی هم نیست.
این یک موضوع بود و مسأله دیگر کتابهایی که در این زمینه وجود دارد و کم هم نیست. خب، در کلاسهای داستاننویسی همیشه این کتابها را به هنرجوها معرفی میکنم و حتی از آنها برای تدریس استفاده میکنم. چیزی که در همه این کتابها وجود دارد تکرار تکنیکها و توصیف و توضیح مکانیکی عناصر داستان و چیزهایی از این دست است. آموختن این تکنیکها خوب است و تا حدی ضروری، اما کافی نیست. اگر هنرجویی صرفا این تکنیکها را یاد بگیرد، نمیتواند داستان بنویسد. عملا نمیتواند. یا حداقل نمیتوانیم مطمئن باشیم که داستان خوبی خواهد نوشت. برای خودم به عنوان معلم اول این سوال پیش آمد و جستجو برای پیدا کردن جواب باعث نوشتن جستارهایی شد که برخی از آنها در این کتاب گرد آمدهاند و برخی دیگر را نیز در جلد دوم کتاب به زودی منتشر خواهم کرد.
با توجه به نوع بیان مفاهیم و عناصر داستاننویسی در این کتاب و سبک ارائه نسبتا متفاوت آن به دیگر آثار منتشر شده در این حوزه، مخاطب «کتاب کوچک» چه کسانی هستند؟
هر کسی که به داستان علاقهمند است، میتواند مخاطب این کتاب باشد. منظورم فقط داستاننویسی نیست؛ بلکه اگر کسی بخواهد داستان را بهتر بشناسد یا درباره داستان و ماهیتِ آنها چیزی بخواند این کتاب میتواند کمک کوچکی به او باشد. کتاب کوچک راهکارهای ظریفی برای نوشتن نقد داستان ارائه میدهد و بنابراین دسته دیگری از مخاطبان این کتاب، میتوانند کسانی باشند که علاقه به نوشتن نقد داستان دارند. من حتی میخواهم کمی پیشتر هم بروم و ادعا کنم که حتی کسانی که داستانخواندن برایشان بیمعنا است و یا حوصله کمی برای مطالعه داستان دارند مخاطبِ بالقوه کتاب کوچک هستند.
در این کتاب آمده که «داستانها همهجا هستند، حتی جایی که دارند انکار میشوند؛ مثل تاریخ و لای اسناد و گزارشهایی که مدعی ارائهی واقعیتهای محض هستند». ناداستانها مانند زندگینامه چه جایگاهی در این میان دارند؟
داستانها اتفاقا در زندگینامهها و ناداستانها هم حضور دارند. بدون داستان هیچ روایتی وجود ندارد. ذهن انسان به گونهای است که هر پدیدهای را از طریقِ فهم داستان آن درک میکند. اصلا معنا نتیجه یک واحد داستانی است. چیزی با چیزی رابطه برقرار میکند و این رابطه معنایی را تولید میکند و این معنا باعث فهمیدن چیزها میشود. این خودش یک داستان است. ناداستان هم که شما اشاره فرمودید، داستانی درباره یک داستان است و تنها فرق آن با یک داستان ساختگی و تخیلی در واقعیت داشتن و مستند بودن آن است. برای همین ادعا میکنم که داستانها همهجا حضور دارند حتی جایی که ما انکارشان میکنیم، مثل تاریخ. ما میگوییم تاریخ نمیتواند همه حقیقت را بیان کند. چرا؟ چون تاریخنگار مجبور است دست به انتخاب بزند و گزینش کند و تاریخ را بنویسد. خب این همان کاری است که در داستان هم میکنیم. راوی چیزهایی را میگوید و چیزهایی را نمیگوید تا روایتی را که میخواهد بسازد. در ناداستان هم به همین شکل رفتار میکنیم چون ناگزیریم از انتخاب کردن، با این فرق که منبع ما خیال هنرمندانه نیست، بلکه وقایع و رخدادهای تاریخی هستند. گاهی حقیقت لای چیزهایی که حذف شده جا میماند و این یعنی یک داستان که تنها خیال نویسنده است که میتواند آن را نجات بدهد. پس میبینیم که داستانها همهجا هستند.
یکی از مسائلی که در حوزه انتشار کتابهای نقد ادبی و آموزش داستاننویسی وجود دارد، ترجمهای بودن اکثر آنهاست در حالی که نویسندههای داخلی معمولا تمایلی برای ورود به این حوزه و انتشار تجربیات کاربردی خود را ندارد. این مساله چقدر برای شما قابل توجه بوده است؟
دقیقا همین بحث ترجمهای بودن و تکیه صرف بر تکنیکها مدنظرم بود که در سوالات قبلی هم اشاره کردم. ما یک بحثی را داریم در حوزههای نظری که میگوییم هر نظریهای وقتی کاربردیتر میشود که بتوانیم آن را بومی کنیم یا منطبق بر نیازهای خودمان کنیم. به هر حال تکنیک یک بحث است و کاربرد آن چیز دیگری است. اینکه نویسنده ما علاقه به ورود به این مباحث ندارد به نظرم کاملا طبیعی است. این بحثها غالبا خشک و دانشگاهی هستند و با فضاهای خلق هنری تقابلات جدی دارند. برای من موضوع بیشتر علاقه شخصی است و بخشی از آن هم برمیگردد به زمینه تحصیلات دانشگاهیام که باعث شده چند سالی را روی مباحث اینچنینی تمرکز داشته باشم و بعد از آن هم ارتباطم با هنرجوها و کشف حفرهها و کاستیها موضوع کاربردی کردن تئوریها را برایم جدی کرده است.
بسیاری بر این باورند که همان اندازه که کارگاههای داستاننویسی موجب شکوفایی استعدادهاست، کلاسهای داستاننویسی مخرب بوده و اغلب، نویسندهی مطرحی از این کلاسها معرفی نمیشود. تحلیل شما چیست؟
من قبلا هم در اینباره صحبت کردهام. خاطرم هست که چند سال پیش در مصاحبهای کوتاه نظرم را درباره کارگاههای داستاننویسی گفتهام. اول بگویم که خودم از همین کارگاهها شروع کردم. اولین معلم من محمد بهارلو بودند و بعد البته مسیر را به شکل آکادمیک ادامه دادم و برای همین تجربهای که داشتهام میگویم که کارگاه نویسنده نمیسازد. همانطور که دانشگاه هنرمند و محقق نمیسازد. اگر شکوفایی بوده حتما زمینههای آن از قبل در هنرجو وجود داشته و کارگاه به این شکوفایی کمک کرده است. خیلی هم مهم است که مدرس کارگاه چه تواناییهایی داشته باشد و این توانایی البته ربطی ندارد به اینکه مدرس حتما خودش نویسنده خوبی باشد. خیر. آموزش و یاد دادن و تفهمیم مسائل موضوعی جدی است و هر کسی نمیتواند به خوبی از پس آن بربیاید. همانطور که هر کسی نمیتواند با رفتن به این کارگاهها مطمئن باشد که نویسنده خواهد شد. به نظر من کارگاهها باید باشند، چون ضرورتِ نوشتن، آموزش است و این را نمیتوانیم منکر شویم. اما قبلش هنرجو بایستی در خودش توانایی و علاقه لازم را پیدا کند یا دستکم استعدادیابی شود.