مقاومت بخش جداییناپذیر تاریخ ایرانیان است
گفتوگو با عارف مسعودی درباره کتاب نظریه مقاومت در مشروطه ایرانی
«نظریه مقاومت در مشروطه ایرانی» اثری است به قلم عارف مسعودی، دانشآموخته دکتری علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی که در آن مولف به ایضاح مبانی نظریه مقاومت در تاریخ اندیشه سیاسی ایران و جهان میپردازد و میکوشد نشان دهد که چگونه و تحت چه شرایطی و با چه مقدمات نظریای، مقاومت در برابر خودکامگی و ستم از صورتهایی سلبی و براندازانه به اشکالی ایجابی و حقوقی نظیر تشکیل حکومت پاسخگو و شکلگیری صلح پایدار انجامیده است. این کتاب که در اصل رساله دکتری مسعودی به راهنمایی محمدرضا تاجیک و مشاوره داود فیرحی، محمود سریعالقلم و احمد بستانی است، از حیث نوآوری در انتخاب موضوع و بهرهگیری از امکانات تحلیلی روششناسانه مندرج در رهیافتهای زمینهگرا و تاریخ تحول مفاهیم، اهمیتی خاص دارد و خوانش آن در دورانی که ازقضا بیشازپیش، «مقاومت» زمینهای عینی در مناسبات دولت و ملت پیدا کرده است، موجد تأملی دوباره در بهینهترین الگوهای مقاومت و راههای عبور مسالمتآمیز از شرایط تنشآمیز فعلی است. در ادامه گفتوگوی هممیهن با نویسنده کتاب را بخوانید.
هنگامی که از «مقاومت» سخن میگوییم، بهطور دقیق مرادمان چیست؟ و این مفهوم در غرب و ایران چه تباری داشته است؟ میان خوانشهای سنتی و مدرن از مفهوم مقاومت چه تفاوتی وجود دارد؟
به گمان من پاسخ مناسب به این پرسش اساسی از رهگذر ارائه دستهبندی از انواع ممکن مقاومت خواهد بود. در ابتدا یک دستهبندی دوگانه و تا اندازهای کلی را میتوان ارائه داد؛ یعنی مقاومت بهمعنای ایستادگی یا دفاع در برابر نیروی خارجی یا پایداری در برابر حاکم یا عنصر نامطلوب داخلی. عموم متون و رسالههایی که مسئله مقاومت موضوع آنها بوده، بهرغم اختلافنظرهای جزئی از منظر استراتژی و تاکتیک و با توجه به ضرورت صیانت از کشور، اجتماع، ملت و دیانت درباره مقاومت در برابر غاصب خارجی احکام مشابه و روشنی دارند. بهواقع تاکید بر ضرورت مقاومت در برابر نیروی خارجی در این نقل بسیار کلیدی از ماکیاوللی در فصل ۴۱ از کتاب سوم «گفتارها» در اوایل دوران جدید و همزمان با تغییر منطق و مناسبت قدرت در اروپا آمده است که «بهنام یا به ننگ، باید از میهن دفاع کرد». اما از نظر تاریخ اندیشه سیاسی زمانی که بحث از مقاومت شهروندان پیش میآید مواضع مختلف و گاه متضادی وجود دارند که میتوان آنها را در چهار دسته کلی جای داد یعنی ترور، قیام یا انقلاب خشونتبار، مقاومت منفی (مانند تحریم همکاری با حکومت از جانب اقلیتهای مذهبی یا نژادی تحت ستم یا انواع نافرمانیهای مدنی و قانونشکنی از جانب گروههای ناراضی) و خلع مستبد به شیوهای قانونی (آنچه در اساسنامهها یا قوانین اساسی نظامهای مشروطه یا جمهوری پیشبینی شده). حال بهطور مشخص در این کتاب از آنجا که بحث در فضای حقوق عمومی است، تاکید بر مورد آخر است یعنی خلع حاکم بهشیوهای قانونی که برهمین اساس میتوان گفت موضوعی کمتر پرداختهشده و حتی بدیع در حوزه اندیشه سیاسی ایران است. بهواقع آنچه را که از آن بهعنوان نظریه مقاومت در اندیشه مشروطهخواهی یاد میکنیم، میتوان چنین تعریف کرد که «با برپایی حکومتهای مشروطه براساس قوانین اساسی یا نظامنامههای مدون ـ بهمثابه قراردادی میان فرمانروایان و شهروندان ـ مقاومت قانونی، بهعنوان یک حق و اصلی از قوانین یا نظامنامهها، بهواسطه مکتوب شدن، اعتبار و رسمیت یافته و با تدابیر و روشهای قانونی قابل اعمال خواهد بود. برهمیناساس آن هنگام که شهریار یا فرمانروایی خودکامگی پیشه کرده و با تخطی از اصول مندرج در قوانین اساسی و قراردادها منافع کشور و خیرمشترک شهروندان را بهخطر بیاندازد، آنگاه هر یک از شهروندان حق مقاومت در برابرخودکامگی را بهمنظور دفاع از جان، مال و آزادیهای خود خواهند داشت.» در اینجا به تعبیر جان لاک، فرمانروایی که از قانون تجاوز و چنین تجاوزهایی را توجیه میکند، از این رو که اساس اجتماع سیاسی و حکومت را بر هم زده و زور و خشونت را جانشین قانون کرده، شورشی است و نه آن گروه از مردمی که در برابر آن مقاومت میکنند. در اینجا شاهد تحول مضمونی مفاهیمی مانند مقاومت و شورش هستیم.
همچنین از وجهی دیگر این نوع از مقاومت را میتوان در حد واسط دو دیدگاه اساسی دیگر به تحول و تغییر در نظام سیاسی یا حکومت دانست. یک دیدگاه رویکرد متقدمین مانند سیاستنامهنویسان و شریعتنامهنویسان است که هرگونه تلاش برای ایجاد تغییر در نظام سیاسی را بهمثابه فتنه و آشوب میدانند و آن را برهم زدن و عدول از نظم سلسلهمراتبی و کیهانی یا کاسموس در نظر میگیرند. رویکرد دیگر دقیقا در برابر این دیدگاه قدمایی است و از سده هجدهم میلادی و مشخصا با انقلاب فرانسه سرنمونی یافت یعنی مقاومت بهمنظور برپایی «نظم نوین» که تحتتاثیر روشنگری، اساس جهان را نه برپایه کاسموس بلکه خائوس یا بینظمی میدانست؛ آنچنان که در شعارهای انقلاب مشهور شد «پاک کنید این تخته را». حال نظریه مقاومت یا خلع مستبد به شیوه قانونی که از نظر تاریخی در میانه این دو رویکرد قرار میگیرد تاکید را بربازگشت به اصول و استقرار مجدد سلطنت یا حکومت مبتنی بر نظامنامهها میگذارد و از خلاف آمد عادت یکی از دقیقترین نقلها درباره آن، از آن یکی از پدران اندیشه محافظهکاری یعنی ادموند بِرک است. از نظر برک: «انقلاب شکوهمند ترمیم آن چیزی بود که در نظام انگلستان معیوب شده بود.» فریتز کِرن در رساله مهم خود با عنوان «پادشاهی و قانون در سدههای میانه»، تبار تاریخی اینگونه از مقاومت را تا «مگنا کارتا» یا منشور کبیر در سده سیزدهم میلادی پیگیری میکند که در پیوندی دقیق با نهاد نمایندگی است. در اینجا میبینیم که علاوهبر نهادینهشدن حق مقاومت از طریق نظام نمایندگی، مقاومت از کارکردهای اصلی پارلمان و نمایندگان است.
ایران از دیرباز هم در معرض حکومتهای مستبد بوده است، هم در معرض حمله خارجی و تسلط حکام سلطهگر اجنبی بر کشور. با چنین وضعیتی در میان ایرانیان چه نگاههایی به مقوله مقاومت در گذشته وجود داشت؟
واقعیت این است که مقاومت بخش جداییناپذیر از تاریخ ایرانیان بوده است؛ حال زمانی در میدان نبرد و زمانی دیگر در عرصه فرهنگی با حرکتهایی مانند نهضت شعوبیه و مفاخرت نسبی. پژوهشهای نویسندگانی مانند پاتریشیا کرون، حسینعلی ممتحن و غلامحسین صدیقی نشان میدهد، ایرانیان که در عراق و سرزمینهای شرقی خلافت اکثریت را داشتند همواره از حکومت به دلیل برخوردهای تبعیضآمیزی که با آنان میشد ناراضی بودند. به همین دلیل نیز کسانی که عَلم مخالفت با نظام خلافت را برمیافراشتند عموما از ایرانیان استمداد میطلبیدند. بعدتر کسانی چون ابومسلم و سنباد در خراسان، اسحاق در ماورالنهر، استادسیس در خراسان و سیستان و مقنع و بابک و یعقوب لیث و دیگر خاندانهای ایرانی چنین راهی را ادامه دادند. از منظر اندیشه سیاسی اما اندیشه مقاومت ایرانیان در این زمان ترکیبی از خاطره قومی، آموزههای ادیان باستانی ایرانی مانند مانوی و تعلیمات ظلمستیزانه دین جدید یعنی اسلام بود. اگرچه بخشی از نارضایتی ایرانیان و یکی از دلایل اصلی این شورشها بیرسمیهای حاکمان عرب بود، اما با تأمل در اندیشه مقاومتی که چنین جنبشهایی را راهنما بود، میتوان دریافت که فراتر از ستم و تبعیض حاکمان جدید، بحران بهوجود آمده در آگاهی تاریخی ایرانیان و تلاش آنها برای صیانت و تداوم هویت قومی خویش، همچون نیروی محرکی بود که چنین قیامهایی را به پیش میراند. البته باید توجه داشت که با گذار از دو سده آغازین دوره اسلامی که مسئله اصلی مورد منازعه، استبداد و روشهای نظری و عملی مقابله با آن بود، از اواخر سده سوم هجری، حاکم «شر لازم» و اجتنابناپذیری بود که خارج از اراده مردم و دور از دسترس آنان بود.عموم نویسندگان مسلمان، بهعنوان سیاستنامهنویس یا شریعتنامهنویس، بنابر شرایط حاکم بر جوامع اسلامی که حفظ وحدت و نظم، اولویت اصلی آنها بود، حداقل در مواجهه با شورشهای داخلی، تمایل چندانی به همدلی و همراهی با گروههای ناراضی نشان نمیدادند. زیست در جهان دوپارهای که قربانی منازعات میان دارالخلافهها و امیران استیلاشده بود، بسیاری از نویسندگان مسلمان را به این نتیجه رساند که اگر حاکم ظالم آنچنان نیرومند بود که بدون جنگی داخلی و آشفته شدن زندگی مومنان، راهی برای مقابله با آن موجود نبود، بهتر است از مقاومت در برابرش چشم پوشید. به تعبیر یکی از نویسندگان تاریخ اسلام: «آن مومنی که کشته میشد بهتر از آن مومنی بود که میکشت.» همچنین در این میان هجوم مغولان به سرزمینهای اسلامی و اثرات ویرانگر آن موجبات انحطاط فرهنگی را فراهم آورد که «انزواطلبی» و«تقدیرگرایی» تألی شوم آن بود.
آشنایی ایرانیان با سنخهای نوین مقاومت از چه زمانی پدیدار شد؟ این امر متاثر از چه تحولاتی بود و چه نتایجی بر جای گذاشت؟
با آغاز جنبش مشروطهخواهی که مبدأ آن را بهدرستی آشنایی ایرانیان با نهاد اجرای عدالت یا «عدالتخانه» در سفرنامه بازرگان ایرانی، عبدالطیف شوشتری دانستهاند، بهتدریج و مقارن با آشنایی نویسندگان ایرانی با اندیشه سیاسی اروپایی و نهادهای حقوقی جدید، تحولی در معانی برخی از مفاهیم سنتی مانند بحران، انقلاب و مقاومت به وجود آمد و مضامین ناشناخته و جدید جانشین مضامین کهن شدند. اما باید اذعان داشت که جریان روشنفکری در این دوران که زبان نفس مشروطهخواه در برابر نفس رستگاریخواه بود، مفهومی نوآیین از مقاومت و پایداری در برابر خودکامگی را ارائه دادند؛ اگرچه هنوز تا تدوین نظریهای جدید درباب مقاومت راه زیادی در پیشروی آنها بود. بهتدریج با انتشار روزنامهها در داخل و ورود نشریات ایرانی که در خارج از کشور چاپ میشدند و فراهم شدن امکان سفر به کشورهای بیگانه زمینههای آگاهییابی گسترش پیدا کرد و افقهای جدیدی در برابر ایرانیان باز شد و در سالهای پایانی سلطنت ناصرالدینشاه گروههای وسیعتری از مردم با یکدیگر و بهصورت مخفی شروع به بحث درباره مطلوببودن رهایی از استبداد و منافع آزادی، عدالت و آموزش کردند که پس از قتل ناصرالدینشاه در پایتخت و ولایات فعالتر شدند. اما آنچه ما از آن با عنوان نظریه مقاومت در اندیشه مشروطهخواهی جدید یاد میکنیم و پیشتر حدود و ثغور آن را توضیح دادیم، در معدود رسالههایی ظاهر شد که در فاصله انحلال مجلس اول تا پایان استبداد صغیر و عزل محمدعلیشاه از سلطنت به نگارش در آمدند. این رسالهها عموما حاصل تلاش برخی فقیهان و حقوقدانهایی بود که در پی ارائه نظام حقوقی جدید برپایه تفسیری از قانون شریعت بودند و در این کتاب سعی شده ظرایف و نکات فقهی و حقوقی رسالهها توضیح داده شود. بهواقع مقارن با بحران استبداد صغیر بود که برخی نویسندگان مشروطهخواه اقدام به طرح مباحث بیپردهای درباره نظریه مقاومت براساس درک جدیدی از حقوق بشر و شهروندی کردند و توضیح دادند که چگونه میتوان زور و قدرت انباشتهشده ملتها در جریان مبارزات آزادیخواهی را تبدیل به حق کرد.
برخی معتقدند مسئله ایران، همچنان همان مسئله مشروطه است. اگر این تفسیر را بپذیریم، در گذار از عصر مشروطه و آشناییهای اولیه ایرانیان با مفهوم مقاومت حقوقی، وضعیت امروز «مقاومت» در ایران تا چهحد مشابه شرایط مشروطه است؟ و آیا در یک قرن اخیر ما ایرانیان و بهطور مشخصتر،جناحهای مختلف درگیر قدرت، در تمهید نظریه مقاومت حقوقی پیش رفتهایم یا نه؟
همانطور که میدانید مشروطیت و آرمانهای آن به دلایل مختلفی ناکام ماند و همانگونه که گفتهاند اندیشه مشروطهخواهی و نظام مفاهیم آن، دولت مستعجل بود. برهمین اساس درک حقوقی از مفهوم مقاومت نیز بعد از شکست مشروطیت به محاق رفت. البته این ناکامی را در همان کوران تحولات مشروطه کسانی مانند طالبوف بهدرستی پیشبینی کرده بودند. برخلاف انقلابیون حرفهای مانند حیدرخان عمواوغلی که از مقاومت درکی براندازانه و آشوبطلبانه داشتند، مشروطهخواه راستینی مانند طالبوف که به بنیانهای نظری مشروطهخواهی و الزامات مقاومت سیاسی التفات پیدا کرده بود، در یکی از نامههای خود و در نکوهش آشوبطلبیهای افراد و گروههای تندرو چنین هشدار میدهد که اگر تندرویها ادامه پیدا کند آنگاه «ایرانی که تاکنون اسیر یک گاو دو شاخه استبداد بود اگر اداره خود را قادر نشود به گاو هزار شاخه رجاله دچار شود» که تعبیری از خطر استبداد اکثریت بود. پس از ناکامی مشروطیت و متاثر از ایدئولوژیهای باسمهای سده نوزدهمی در اروپا بهتدریج سهدسته از نظریاتی سرنمونی یافتند که معنای حقوقی از مقاومت در گفتار هیچکدام جایی نداشت یعنی ناسیونالیسم اقتدارگرا، چپگرایی انقلابی و رادیکالیسم اسلامی. ناسیونالیسم اقتدارگرا از آنجایی که تجدد آمرانه را آرمان خود قرار داده بود اساسا هیچ قرائتی از مقاومت را برنمیتابید. اما دو نوع دیگر هم که مقاومت را دال مرکزی در نظام گفتاری خود قرار داده بودند از آن مفهومی براندازانه و سلبی در نظر داشتند. برهمین اساس مقاومت در معنای حقوقی بهجز همان مباحث نظری در چند رساله دوره مشروطه، هیچگاه در عرصه عملی امکان تحقق نیافت. بهنظرم پیام نویسندگان هوادار مقاومت حقوقی در این نقل از هگل خلاصه میشود که اگر اصلاح بر انقلاب پیشی نگیرد، حاصل انقلاب جز ترور و وحشت نخواهد بود.