در گفتوگو با ایلنا مطرح شد:
ساختار پژوهشی در ایران مانع از کار گروهی است/ پژوهشهایی که به پایههای قدرت سیاسی برمیخورند، متوقف میشوند
علی اصغر سلطانی میگوید: اینکه میگویند ایرانیها روحیه همکاری و کار گروهی ندارند چندان درست نیست. مشکل اساسی ما مشکلات ساختاری است که در آن کار گروهی تعریف نشده است. از این روست که پژوهشها جدا جدا غیرهدقمند و غیرکاربردی خواهند بود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، علی اصغر سلطانی، مدرس دانشگاه و از اصحاب نشر در حوزه علوم انسانی است. او که در سال اخیر علاوه بر کلاسهای دانشگاهی دورههایی را برای اهالی علوم انسانی درباره پژوهش برگزار کرده، خود از منتقدان برخی از برنامههای پژوهشی است. در فرصت دست داده با او در باب برخی از مهمترین مسائل جاری در حوزه پژوهش علوم انسانی گفتگو کردیم.
وضعیت پژوهش در ایران، خصوصا در علوم انسانی پس از راستیآزمایی در مقایسه با علوم فنی چگونه است؟ آیا توانستهایم به مبانی برای پژوهش آکادمیک در آکادمی ایرانی، در صورت وجود، دست یابیم؟
وضعیت پژوهش در ایران امروز به نظرم در بدترین حالت خودش قرار دارد. مخصوصا در فضای دانشگاهی شدیدا کیفیت پژوهشها رو به افول هست. یکی از دلایل این امر این هست که پژوهشها جهتمند و برنامهریزی شده نیستند. غالب پژوهشهای دانشگاهی به شکل رساله کارشناسی ارشد و دکتری هست. شما اگر دقت کنید حتی در یک گروه آموزشی شاید نشود دو پژوهش پیدا کرد که در راستای هم یا مکمل هم باشند. برای اینکه پژوهشها به صورت کلان پروژه تعریف نشدهاند بلکه به صورت مجزای از هم و پراکنده هستند و هر دانشجو با توجه به علاقه و توان خودش و امکاناتی که آن گروه آموزشی دارد از جهت اساتیدی که تسلط داشته باشند به آن حوزه خاص، موضوعی را انتخاب میکند و در اسرع وقت پژوهشی دم دستی انجام میدهد تا زودتر دفاع کند.
دلیل دیگر مشکل فوق، مسئله نداشتن پژوهشهاست. هرچند به شکل صوری در پروپوزال یا (طرح پیشنهاده) یک مسئلهای تعریف میشود و سوالاتی هم طراحی میشود اما غالبا این مسائل به مشکلات و مسائل مختلف حوزه فرهنگ و جامعه ایران بازنمیگردند. مسائل جدی اجتماعی ما به ندرت یا اصلا وارد پژوهشهای دانشگاهی نمیشوند چون اگر بنا باشد به پاسخی که حاصل یک بررسی روشمند هست، برسیم به احتمال زیاد به پایههای قدرت سیاسی برمیخورد و متوقف میشود. در واقع فضای سیاسی حاکم بر دانشگاهها و البته جامعه دنبال پژوهشهایی است که موید وضع موجود باشد و اگر جایی زاویه پیدا کند با سیاستهای موجود پژوهشگر و پژوهش با مشکلاتی مواجه میشود که طبیعتا بسیاری از پژوهشگران نمیخواهند چنین هزینهای را بپردازند.
مسئله سوم بازهم به سیاستهای آموزش عالی در سطح کلان بازمیگردد. به دلیل مشکلات مالی و اقتصادیای که کشور در کل با آن مواجه بود و خصوصا در ۱۵ سال اخیر بیشتر شده است نظام دانشگاهی آن هدف اصلی خود را که آموزش و پژوهش بدون دغدغه اقتصادی است رها کرده و در عوض طوری سیاستگذاریهای کلان صورت گرفته است که باعث بازاریسازی دانشگاه شده است. در حال حاضر شاید مشکل اصلی ما تبدیل شدن دانشگاهها به یک بنگاه تجاری است. البته در بسیاری از کشورهای توسعه یافته دانشگاهها بعد تجاری نیز دارند و مثلا پروژههای پژوهشی صنعتی، فرهنگی و غیره را از مراکزی میگیرند و در ازای آن پول دریافت میکنند که این به خودی خود مشکلی نیست اما در ایران دانشگاهها دانشجویان را هدف قرار دادهاند و به آنها به صورت منبع تامین مالی نگاه میکنند. در واقع بازاریسازی دانشگاههای ایران در راستای فروش مدرک تحصیلی حرکت میکند که حتی آن هم کیفت لازم را ندارد. قطعا چنین وضعی بر پژوهش تاثیر دارد و دانشجویی که هر ترم باید پول کلانی به دانشگاه بدهد نمیتواند وقت کافی را صرف پژوهش کند. حتی در دانشگاههای دولتی روزانه هم زمانی که دانشجو میتواند رایگان تحصیل کند محدود است و لذا مجبور است سریعتر فارغ التحصیل شود. در هر صورت این بازاریسازی دانشگاههای ایران خود موضوع گستردهای است که بررسی عواقب آن نیاز به مطالعه عمیقتر دارد. این بازاریسازی بر اساتید هم تاثیر دارد. مستحضر هستید که ارتقا و ترفیع اساتید منوط به ارائه مقاله است. در واقع هر استاد مجبور به تولید تعداد زیادی مقاله است تا بتواند از حداقل حقوق بهرهمند باشد. در چنین شرایطی مشخص است که وقتی نگاه به پژوهش کمی و عددی است از کیفیت خبری نخواهد بود از مسئلهمندی و روش تحقیق درست خبری نخواهد بود و همه چیز شکل صوری به خود خواهد گرفت. رعایت نکردن اخلاق علمی هم شاید از پیامدهای دیگر بازاریسازی دانشگاهها باشد. افزایش سرقت علمی از خودی و غیرخودی و ارجاع ندادنها، خرید و فروش پایان نامه، خرید و فروش مقاله و دریافت هزینههای کلان غیرقانونی برای چاپ مقاله در مجلات علمی همگی ریشه در همین نگاه بازاری و کمی و عددی به علم و دانشگاه دارند که باعث و بانی آن سیاستگذاریهای کلان دانشگاهی است.
کیفیت پژوهش، بینظمی و ارجاع دهی هر سه عنوان اکثر نقدها به تحقیقات دانشگاهی و حوزه عمومی در عرصه علوم انسانی هستند. اساسا چه سنجههایی در دست داریم؟
این سوال به کیفیت خود اثر پژوهشی یعنی مقاله، کتاب، یا رسالهها مربوط است. یک اثر پژوهشی باید از نظر من شش ویژگی داشته باشد تا بتوان آن را یک اثر مطلوب به حساب آورد. یک. باید به لحاظ نگارشی شاخصمند باشد یعنی از یک پاراگراف تا کل اثر باید طبق قواعدی که به صورت منظم چیده شده باشد. در این خصوص من طی مصاحبهای جداگانهای گفته بودم که بسیاری از پژوهشگران ما در همان قدم اول یعنی نوشتن پارگرافهای خوب ماندهاند. دو اینکه اثر پژوهشی باید از یک منطق پژوهشی تبعیت کرده باشد که بر آن اساس نوشته شده باشد یعنی موضوع، مسئله، چارچوب نظری یا مفهومی و روش تحقیق و یافتههای آن کاملا مشخص باشد. در این زمینه هم جای بحث زیاد است و به حوزه روششناسی تحقیق بازمیگردد. سه، یک اثر باید از رویکردی تحلیلی و انتقادی بهره برده باشد. یعنی چه در نقد پیشینه مطالعات چه در بخشهای دیگر پژوهش، پژوهشگر باید اولا خودش یک تحلیلگر منتقد باشد و دوما روش صحیح تحلیل و نقد را بلد باشد تا در اثر خودش آن را پیاده کند. نظام دانشگاهی ما طوری نیست که دانشجو را تحلیلگر بار بیاورد و تفکر انتقادی و تحلیلی به او بیاموزد بنابراین نمیشود چندان انتظار داشت که اثر پژوهشی او هم اینگونه باشد. چهار. یک اثر پژوهشی و کار علمی حتما باید در یک بافت علمی قرارداشته باشد یعنی نسبتش با پژوهشهایی که پیش از این انجام شدهاند، مشخص باشد. به همین دلیل است که بخش مستقلی در رساله یا مقاله علمی به پیشینه مطالعات اختصاص مییابد. اینجا قطعا بحث اخلاق علمی و ارجاعدهی، همانطوری که در سوال مطرح شد، پیش میآید. پژوهشگر و متفکری که نسبت کار خودش را با آنچه متفکران پیش از او مطرح کردهاند مشخص نمیکند و صرفا اندیشههای خودش بیان میکند قطعا در صادقانه در پی شناخت مسئله اصلی بحث خود و رسیدن به پاسخ قابل قبول نیست.
پنج. وِِیژگی مهم دیگر یک کار علمی صراحت داشتن آن است. یعنی باید از ابهام و چندپهلو صحبت کردن پرهیز کرد و در شفافترین شکل ممکن مسئله را بیان کرد، دیدگاههای دیگران را مطرح کرد و پیامدها و نتایج تحقیق را ارائه کرد. روحیه محافظهکاریای که در شرقیها وجود دارد یک مشکل اصلی در این زمینه است. همانطور که در پاسخ به سوال اول گفتم این شفافیت و صراحت گاه ممکن است به پایه های قدرت هم بربخورد. ویژگی آخر خصوصا زبانی و زبانشناختی نگارش علمی است. در سبک نگارش علمی قطعا زبان در قالب واژگان یا نحو تغییراتی پیدا میکند که پژوهشگر باید به آن مسلط باشد. در اینجا مسائل مختلفی مانند سوگیری، احتیاط علمی (هجینگ) و غیره نیز مطرح میشوند. اما در خصوص ارجاعدهی که تاکید این سوال بر آن بود باید عرض کنم درست است که در غرب این سنت قرنهاست رعایت میشود اما در ایران هم سنت بسیار قویای وجود دارد. شما اگر به علوم حوزوی و اسلامی نگاه کنید میبینید که در آنجا سعی میکردند با عباراتی مثل قالَ فلانی… حرفهای خود را مستند کنند. اما اینکه چرا برخی از متفکران امروز ما خود را خلائی فرض میکنند که انگار دیگرانی اصلا وجود ندارند به مسائل فرهنگی و اجتماعی و شاید تفکرات ایدئولوژیک خود آن افراد بازمیگردد.
پژوهش گروهی در غرب و ایران وضعبت متفاوتی دارند؟ آیا واقعا فقدان روحیهی کار تیمی در عرصه پژوهش هم رسوخ کرده است؟
در برخی و البته نه همه کشورها و دانشگاههای غرب معمولا یک کلان پروژهای چندینساله تعریف میشود، که بانی آن یا نهادهای دولتی هستند یا بنگاههای اقتصادی خصوصی، که زیر نظر یک استاد تمام است. این پروژهها دقیقا سال به سال و به صورت شاخههای ریز و پژوهشهای کوچکتر تقسیم میشوند و کل فعالیتهای یک گروه علمی دانشگاهی را در طی چند سال ممکن است تحتالشعاع خود قرار بدهند. حتی جذب دانشجو هم در قالب چنین کلان پروزههایی صورت میگیرند.
در برخی دانشگاهها یک فول پروفسور یا استاد تمام معمولا زیر دست خودش چندین استادیار و دانشیار دارد که آنها هم در این پژوهش سهیم میشوند. پس میبینید که ساختار اساسا گروهی تعریف شده و کار گروهی هدفمند را امکانپذیر میکند اما درایران اولا ساختار دانشگاهی ما اینگونه نیست. یعنی استادتمام و استادیار و دانشیار هرکدام جدا جدا کار میکنند و فعالیتهایشان ارتباطی به هم ندارد. دوم نهادهای دولتیای که پول کافی به پژوهش اختصاص بدهند و کلان پروژه تعریف کنند یا وجود ندارد یا بسیار نادر است. نهادهای خصوصی یا بزرگ اقتصادی ما هم دنبال چنین چیزهایی نیستند. شما مثلا کشور آلمان در نظر بگیرید شرکت بزرگ ماشینسازی فولکس واگن سالانه بخشی از درآمدهای خود را به پروژههای اینچنینی که بسیاری از آنها پروژههایی در علوم انسانی هستند اختصاص میدهد. این غیر از پژوهشهای صنعتی است که طبیعتا انجام میدهند. در ایران شما کدام شرکت بزرگ را سراغ دارید که برای کارهای فرهنگی ارزش قائل باشد و بخواهد بخشی از درآمدش را به این کار اختصاص دهد. بنابراین به نظرم اینکه میگویند ایرانیها روحیه همکاری و کار گروهی ندارند چندان درست نیست. مشکل اساسی ما مشکلات ساختاری است که در آن کار گروهی تعریف نشده است. از این روست که پژوهشها جدا جدا غیرهدقمند و غیرکاربردی خواهند بود.